loading...
ترفندها و آموزش كامپيوتر
آخرین ارسال های انجمن
mohammad بازدید : 226 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (0)
گاتهای زرتشت که بخش‌هایی پراکنده و نویافته از دل متون اوستایی است، به مانند دیگر متون باستانی و کتیبه‌ها، جزو اسناد و منابع دست اول دانسته می‌شود. منابع دست اول برای پژوهشگران مطالعات باستانی، مانند داده‌های آماری است برای یک تحلیلگر آمار و یا مانند مواد و عناصر است برای یک شیمیدان. چنانچه منابع و داده‌های اولیهٔ آماری به شکلی غیرواقعی و دستکاری‌شده در اختیار تحلیلگر قرار گیرد، تمامی استنتاجات او نادرست خواهد شد و برنامه‌ریزی‌ها و آینده‌نگری‌های مبتنی به آنرا به هرج‌ومرج و آشفتگی سوق خواهد داد. اینچنین است اگر آزمایش‌ها و تحقیقات یک شیمیدان با مواد و عناصر غیرواقعی، دستکاری‌شده و یا ناخالص انجام شود. در این صورت نیز حاصل تحقیقات، نادرست و گمراه‌کننده خواهد بود و نه تنها آزمایشگر را دچار نتیجه‌گیری غلط خواهد نمود، بلکه همهٔ کسانی که با اتکای به داده‌های او به مطالعات ثانوی پرداخته‌اند، گمراه خواهند شد و نتایج مصیب‌باری از خود برجای خواهد نهاد. گاتها و دیگر متون دست اول، در حکم مهمترین منابع و داده‌ها برای مطالعات باستانی و پیگیری واقعیت‌های روزگاران گذشته است. چنانچه پژوهشگر یا مترجم به این متون وفادار نباشد و آنها را مطابق با ذوق شخصی خود و یا مطابق با هنجارها و دلپسندهای امروزی دستکاری کند، نه فقط منبع مهمی را تحریف کرده و خواننده را از دستیابی به راستی و واقعیت‌ها باز داشته است، که تمامی تحقیقات و شرح و تفسیرها و استنباط‌های ثانوی‌ای که با اتکای بدان متن انجام شده است را گمراه نموده و به نتایج غلطی می‌رساند. این نکته بخصوص در مورد گاتها که مترجمانش تأکید ویژه‌ای بر روی واژهٔ «راستی» دارند، اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، تاکنون ده ترجمه از گاتها به زبان فارسی منتشر شده است که به ترتیب تاریخ نشر عبارتند از: ترجمه ابراهیم پورداود (سال ۱۳۰۵ و بازنگری در ۱۳۳۱)، موسی جوان (۱۳۴۸)، هاشم رضی (۱۳۴۸ و بازنگری در ۱۳۸۰)، موبد فیروز آذرگشسب (۱۳۵۱ تا ۱۳۵۸)، عباس شوشتری (۱۳۵۴)، علی‌اکبر جعفری (۱۳۵۹)، حسین وحیدی (۱۳۶۶)، جلیل دوستخواه (۱۳۷۴)، موبد رستم شهزادی (۱۳۷۷) و آبتین ساسانفر (۱۳۸۳). هیچیک از استادان و بزرگوارانِ یاد شدهٔ بالا به صراحت در پیشگفتار کتاب توضیح کامل و روشنی نداده‌اند که آیا ترجمه خود را مستقیماً از روی متن اوستایی انجام داده‌اند، یا بر اساس یک ترجمه اروپایی و یا بر اساس ویرایش و بازنگری در ترجمه‌های فارسیِ ماقبل خود. در نتیجهٔ تمامیِ مسئولیتِ درستی یا نادرستی ترجمه بر عهدهٔ خود آنان است. تنها استثناء در این میان، موسی جوان است که ترجمه خود را برگردانی از ترجمه فرانسوی جیمز دارمستتر معرفی کرده و تا جایی که بررسی کرده‌ایم، به متن اصلی وفادار بوده است. شگفت است که ترجمه موسی جوان، ناشناخته‌ترین و گمنام‌ترین ترجمه‌های موجود از گاتها است. علت اینرا در فرصت دیگری خواهم نوشت. مقایسه این ترجمه‌ها با یکدیگر و نیز با متن اصلی اوستایی نشان می‌دهد که هیچکدام آن بزرگواران به متن اصلی پایبند نبوده‌اند و تغییراتی- که معمولاً بسیار زیاد است- بنا به ذوق و سلیقهٔ خود و یا بنا به معذورات در آن اعمال کرده‌اند تا آنرا مطابق با خواست و باورهای امروزی خود و یا پیروان خود گردانند. به همین دلیل است که هیچیک از این ترجمه‌های دهگانه شباهتی با یکدیگر ندارند و هر کدام به راهی می‌روند که مطلوب پدیدآورندهٔ آن بوده است. در این میان، ترجمه پورداود کمتر از بقیه، و ترجمه‌های موبد آذرگشسب و موبد شهزادی بیش از ترجمه‌های دیگر، از واقعیت دور شده و بیشتر شبیه به موعظه‌ و درس اخلاق شده‌اند. تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، تاکنون هیچکس این ترجمه‌ها را با یکدیگر مقابله و نقادی نکرده و کسی به این مسئله نپرداخته است که چرا حتی دو ترجمه فارسی گاتها شباهتی به یکدیگر ندارند؟ آن هم در شرایطی که با یک متن واحد سروکار داریم و ترجمه‌های اروپایی آن تا حد بسیار زیادی شبیه یکدیگر هستند. یکی از مهمترین نقصان‌های این ترجمه‌ها که در همهٔ آنها به چشم می‌خورد، عبارت است از تبدیل مفاهیم عادی و بدیهی و روزمرهٔ زندگیِ معمولی انسان‌ها به مفاهیم شعارگونه، فلسفی‌نمایانه و کلی‌بافی‌های دینی و اخلاقی. تبدیل هر مفهوم «این‌جهانی» به یک مفهوم «آن‌جهانی». و از آنجا که پدیدآورندگان، علائق و دیدگاه‌های شخصی یکسانی در این زمینه‌ها نداشته‌اند، هر کدام به نوعی متفاوت علائق خود را در متن دخالت داده‌اند و در نتیجه، نُه ترجمه مختلف و بی‌شباهت با یکدیگر پدید آمده است. درست است که متن گاتها به دلیل زبان دشوار آن قابلیت درک کامل را ندارد و تا حدودی نیاز به استنباط پژوهشگر دارد (بهانه‌ای که اغلب تبدیل به ابزاری برای توجیه دستکاری‌ها شده است)، اما دخالت و تحریف، در مواقعی آشکارتر، بارزتر و بدیهی‌تر از آنست که قابلیت چنین توجیهی را داشته باشد. در همهٔ این ترجمه‌ها، هر کجا که فعل جمع برای مفهوم خدایان وجود داشته است، افعال جمله از حالت جمع به حالت مفرد تبدیل شده‌اند. در بسیاری موارد حالت صرفی نام زرتشت از سوم شخص و یا ضمیر غایب، تبدیل به اول شخص و ضمیر حاضر شده است. در یک مورد نام زرتشت به دلیل ضمیر غایب و اشاره به زمان گذشته، بطور کلی حذف شده است. (موبد شهزادی، هات ۲۸، بند ۶). واژهٔ مرکب «گِئوش اوروَن» به معنای «روان گاو/ نـَفـَس روح ماده‌گاو» بدون توجه به اهمیت و نقش بسیار مهم و حیاتی گاو در زندگی جوامع دامدار سدهٔ هفتم پیش از میلاد، به این شکل‌ها برگردان شده است: در ترجمه‌های آذرگشسب، وحیدی، شهزادی و ساسانفر: «روان آفرینش»، شوشتری: «روان مادر گیتی»، جعفری: «جهان و جهانیان»، رضی: «جهان»، پورداود: «فرشته نگهبان جانداران سودمند». چنانکه در ادامه می‌بینیم، مترجمان تمایل و اشتیاق عجیبی در بکارگیری مکرر واژهٔ «جهان» دارند و از آن به هر شکل ممکن و در ازای هر واژه‌ای که باب میل نبوده است، استفاده کرده‌اند. با توجه به تغییر معنای گاو به جهان و چیزهای شبیه به آن، مترجمان ناچار بوده‌اند هر آنچه که به گاو مربوط می‌شده است را تغییر دهند. واژهٔ «فـَشویـَنـْت» به معنای «چوپان/ گاوچران» تبدیل شده است به: ترجمه آذرگشسب: «نیکوکاران و پارسایان و رهبر آنها»، جعفری: «کسی که با راستی و درستی می‌زید و کسی که جهان را می‌پرورد»، شهزادی: «پارسایان و کارگران درستکار»، وحیدی: «پارسایان و راهبر آنان»، دوستخواه: «پارسایان و رهبرشان»، ساسانفر: «نگهبان و سرپرست خوب». دو واژهٔ «خـْشْـویذَه» به معنای «شیر/ شیر گاو» و «آزوتی» به معنای «چربی شیر» تبدیل شده است به: ترجمه پورداود: «فراوانی»، آذرگشسب و شهزادی: «پیشرفت جهان و سعادت مردمان درستکار»، شوشتری: «شیرینی مادر گیتی»، جعفری: «راهنمای آبادانی»، وحیدی: «آبادی جهان»، ساسانفر: «پیشرفت و بهبودی». واژهٔ «واسـْتـْرَه» به معنای «علوفه» تبدیل شده است به: ترجمه پورداود: «خورش»، آذرگشسب و شهزادی: «نیروی آباد کردن جهان و گسترش راستی» (این دو بزرگوار گویا هر واژهٔ غیردلخواهی را با همین عبارت تکراری جایگزین کرده‌اند)، شوشتری: «دهش و پوینده»، جعفری: «توش و توانایی و آبادانی»، رضی: «راستی و آیین مردمی»، وحیدی: «توان آبادی جهان»، دوستخواه: «یاوری خویش و تُخشایی»، ساسانفر: «همراه و پشتیبان». واژهٔ مرکب «هـْووروشـَئیبـْیو» به معنای «بی‌چربی/ بی‌غذا» تبدیل شده است به: ترجمه پورداود: «خورش نیازمندان»، آذرگشسب و شهزادی: «پیشرفت جهان و سعادت مردم درست کردار»، شوشتری: «شیرینی مادر گیتی که همه نیکان را بهره‌مند خواهد نمود»، جعفری: «او کسانی را که می‌خواهند خدمت کنند، با آموزش‌های خود پیش می‌برد»، وحیدی: «آبادی جهان»، دوستخواه «بهبود جهان و کامروایی درست کرداران»، ساسانفر: «نیازمندان و خواستاران». دو واژهٔ «گِئوشـْچا اَزْیاو» به معنای «گاو شیرده» تبدیل شده است به: ترجمه‌های آذرگشسب و شهزادی: «روان آفرینش»، شوشتری: «روان گیتی بارور»، جعفری، وحیدی و دوستخواه: «روان جهان بارور»، ساسانفر: «جهانی که آبستن تحولات و دگرگونی‌هاست». واژهٔ «واسـْتـْریَـه» به معنای «علوفه‌دهنده» تبدیل شده است به: ترجمه پورداود: «کشاورز»، آذرگشسب: «نجات‌بخش»، شوشتری: «پاسدار خوب»، جعفری: «مردی نیکو، سودبخش و آبادکننده»، شهزادی: «یاور و نجات‌دهنده»، رضی: «کشاورزان»، وحیدی و دوستخواه: «رهاننده»، ساسانفر: «راهنما». اینگونه تغییرات نه تنها در متن ترجمه گاتها، که در واژه‌نامه‌های همراه با کتاب نیز اعمال شده است. نمونه‌های بالا مشتی نمونه خروار بود که فقط از چند بند آغازین هات ۲۸ و هات ۲۹ استخراج شده بود. بی‌گمان نمی‌توان ادعا کرد که تمامی این ترجمه‌هایی که بشدت با یکدیگر متفاوت و متناقض هستند، درست هستند. اما اینکه چرا اشخاص چندانی بدان‌ها با دیده شک و تردید ننگریسته‌اند، از آن رو است که همگی آنها مفاهیم زیبا و دلپسندی را در بر دارند و احساسات خواننده آنها را قبول می‌کند و روحیهٔ «مؤمنانه» او که دوست ندارد به شک و تردید بپردازد، همهٔ آنها را بی‌کم و کاست و به‌رغم تمامی تفاوت‌ها و تناقض‌هایش می‌پذیرد. در احساسات غالبِ امروزی تصور می‌شود که اگر گاتها چنین باشد، چیزی از افتخاراتشان کاسته می‌شود. در حالیکه گاتها به شکلی که به واقعیت نزدیک‌تر باشد، دوست‌داشتنی‌تر است. مراسم نیایشیِ سادهٔ مردمی دامدار که از رنج روزگار بستوه آمده‌اند و شِکوه‌هایشان را به درگاه اهورامزدا و دیگر خدایان بیان می‌کنند. آنان بدون اینکه به حقوق یکدیگر تعدی کنند، در جستجوی سکونتگاه خوب و آرامش و فراوانی هستند. گاتها به همین شکلش زیبا و دوست‌داشتنی است، بدون همه نادرستی‌ها و ذوق و قریحه‌هایی که بدان منتسب کرده‌اند تا به زعم خودشان زیباترش کنند. اگر هم واقعیت‌های نهفته در گاتها باشکوه و افتخارآمیز نبود، باز هم جای تأسف و رویگردانی نبود. چرا که برای یک دوستدار «راستی» پسندیده نیست که از واقعیت بگریزد و به «دروغ» پناه ببرد. چنانکه در آغاز این گفتار اشاره شد، اگر متون و منابع دست اول که در حکم بنیان و شالودهٔ هر فعالیت دانشی و پژوهشی هستند، دچار نادرستی و ناراستی و کژنُمایی باشند، تمامی پژوهش‌های ثانویِ متکی بر آنها، و هر آن شرح و تحلیل و تفسیر و تبیینی که با اتکای به آنها در زمینه گاتهاشناسی و زرتشت‌شناسی انجام شده باشد، ره به بیراهه و گمراهی زده‌اند و به نتایجی نا درخور و خیال‌پردازانه رسیده‌اند. تغییر و تحریف‌های گسترده در متن گاتها موجب هرز رفتن پژوهش‌های مرتبط با آن شده و راه دستیابی به واقعیت‌های تاریخی و باورشناسی باستانی را مسدود و آشفته کرده است. در پایان به دو دلیل آرزو و اطمینان دارم که استادان گرامی، بابت نقد مختصری که بر آثارشان نوشته شد، بر این کمترین خرده نخواهند گرفت و چنانچه به خطا رفته باشم، گوشزد خواهند نمود. نخست اینکه، متن گاتها برای همه ما متنی مهم و گرامی است و جا دارد که اهمیت و حرمت آنرا قربانی تعارف‌ها و ملاحظه‌های معمول نکنیم. دوم اینکه، همهٔ آن بزرگواران را پیروان و پویندگان «راه راستی» دیده‌ام و همواره آموزانده‌اند که «راستی بهترین است و هیچ چیز بهتر از راستی نیست.» منبع: ghiasabadi.com

لینک زیر ادامه مطلب


لینک منبع و پست :دستکاری در گاتهای زرتشت و گمراهی در مطالعات ثانوی
http://www.horrorfans.rozblog.com/Forum/Catgory/20/Post/40
mohammad بازدید : 358 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (0)
درود ... حضرت شاعرمی فرماید درحال عصبانیت شعری سرودم که ازاین قرار است: یا علی گفتیم و عشق آغاز شد که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها کلام تو گیاه را بار ور می کند الهی میان اره گیر کنی از تو در شگفت هم نمی توان بود اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا عیب رندان مکن ای زاهد پاک سرشت عیبم مکن آهوی مردم ندیده ام به آبی ها دل خواهم بست، نه به قرمز ها گفنم زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم دیدن بزرگیت را چشم کوچک من بسنده نیست جنبشی در آدم و حوا نهاده سحر، گاه رفتن چه زدی با لطافت جامه اش شولای عریانی است فی الجمله می کنی و فرو می گذارمت ما را سر باغ و بوستان نیست تو را من چشم در راهم شباهنگام اشتباه نکن تا تو را بزنم کتک مفصل و نا بهنگام غم خوارم و اختر است خون خوارم امروز چه شد که کس نیست یارم یار رفته و من بیکارم با شکوفه ها و گل نرگس می شکوفاند ماه نیسانش دشت ها را گفتند فسانه ای و در خواب شدند گفتمش روز و شب تنهاست و خواهد بود هر شب تنهایی در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست هر کسی را در قبر خود می خوابانند آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت به او گفتم از سر کوچه رشته آش بخر رفت و پیر برگشت گفتم چرا ؟ گفت: این رشته را به نقد جوانی خریده ام چرا که پول نداشتم مرا، آخرین پاره ی پیکرت را چه چشم پاسخ،از این دریچه های بسته است که تشییع کردم تن بی سرت را حیف که زنده نماندی تا بخوانم برایت بیت آخرم را!!!!!!!! ــــــــــــــــــــــ منتظر شوخی های شما هستم :دی

لینک زیر ادامه مطلب


لینک منبع و پست : شوخی با شعر بزرگان !
http://www.horrorfans.rozblog.com/Forum/Catgory/19/Post/36
mohammad بازدید : 306 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (0)
پزشکی در مصر باستان به پیشرفت های قابل ملاحظه ای نائل شده بود . شکافتن اجساد در نزد یونانیان، بابلیان، سومریان و به ویژه هندیان باستان بر خلاف سنن دینی بوده است، ولی در مصر مومیاگران مصری دانش آناتومی (علم تشریح)[۱] را به پزشکان مصری آموخته اند. این امر مهم ترین و در واقع هستۀ اولیه و اصلی فیزیولوژی در علم طب به شمار آمده است. مصریان در واقع بنیانگذار دانش آناتومی یا علم تشریح در قلمرو طب به شمار آمده اند. پزشکان مصری نخستین کسانی بوده اند که به آسیب شناسی یا دانش پاتولوژی[۲] پرداخته اند. آنها علت بیماری ها را در تغییر وضع اعضای بدن می دانسته اندو به این نتیجه رسیده بودند که این تغییروضع دمای بدن را افزایش یا کاهش می دهد، ولی بیش از این نمی توانسته اند در این باره اظهار نظرو پیشرفت کنند. نخستین بار بقراط پزشک سدۀ پنجم پیش از میلاد یونان به این راز پی برد و نیز پزشکان ایرانی به تعدیل دمای بدن بیماران به وسیلۀ پاشویه و نظیر آن اقدام کردند. رومیان باستان بیماران تب دار را وارد حمام سونا کرده[۳] و به وسیلۀ تعریق سمومات بدن را دفع و دما را پایین آورده و بیماری را برطرف می کرده اند. مصریان با اینهمه پیشرفت نتوانسته اند از سحر و جادو منصرف شوند و در تجویزهای خود به بیمارانش در کنار توصیۀ آنها به مصرف پاره ای داروها، آنها را به حمل دعا، اوراد و افسون ها نیز سفارش می کرده اند. هر پزشک مصری که همزمان کاهن معبد و دعانویس نیز بود این دعاها را که دافع نیروهای بیماری زا از وجود بیمار است به گردن یا بازوی او می بسته است. این شیوۀ درمانی در انحصار پزشکان مصری نبوده و در بین النهرین، یونان، ایران و هند نیز چنین روشی متداول بوده است. مغان مادی در سده های نهم و هشتم و هفتم پیش از میلاد مسیح حتی زمانی که به صورت قبیله ای در کنار هم می زیسته و تشکیل حکومت نداده بوده اند، به روایتی مورخان یونانی به سحر و جادو پرداخته و قبیله ای که به این کار پرداخته است به وسیلۀ یونانیان به قبیلۀ «ماگوی»[۴] یعنی شعبده باز و جادوگر به معنای کسانی که با «ماگوس»[۵] یعنی سحر و شعبده سرو کار دارند، نام نهاده شدند. ایرانیان به سهم خود در حفظ ، بازسازی و تأسیسات مراکز علمی جدید در یونان سعی زیاد کردند. به روایت منابع یونانی و سریانی و مصری داریوش یکم (۵۲۲ تا ۴۸۶ پیش از میلاد مسیح) پس از ورود به مصر و مرمت معابد آسیب دیدۀ مصریان مراکز علمی و بیمارستانهای مصریان را مورد توجه ویژۀ خود قرار داد. او دانشکده پزشکی سائیس[۶] را که به فراموشی سپرده شده بود بازسازی و یک پزشک برجستۀ مصری به نام «اوجا هورسن»[۷] را به ریاست آن منصوب کرد. اوجا هورسن لوحه ای بر سر در این دانشکده نصب کرده است که براساس آن داریوش شاه پارسیان در تأسیس این دانشکده به عنوان بزرگترین مرکز علمی مصر بسیار کوشید و از نظر مالی خود تأمین کنندۀ هزینه آن شد. پیش از روی کار آمدن داریوش، بنیانگذار سلسلۀ هخامنشی یعنی کوروش دوم (۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد مسیح) یک چشم پزشک مصری به نام آمازیس را در کنار خود در دربارش نگهداشته بود. چون این چشم پزشک علی رغم میل باطنی اش به دربار پارسیان فرستاده شده و از خانواده اش دور مانده بود، به روایت هرودت، کمبوجیه دوم (۵۲۹ تا ۵۲۲ پیش از میلاد مسیح) را تشویق به لشکرکشی به مصر کرد و از سویی اطلاعات گسترده و راهنمایی های لازم را جهت پیروزی در جنگ با فرعون وقت مصر «پسامتیک»[۸] در اختیار پادشاه جنگجوی هخامنشی گذاشت. در دورۀ زمام دارای سلسله های هجدهم، نوزدهم، بیستم و از آن زمان به بعد دانش پزشکی مصریان بیشتر بردارو درمانی متمرکز بود از طب جادویی در میان مصریان به شدت کاسته شد. به روایتی تأسیس دانشکدۀ پزشکی سائیس و رونق دادن آن توسط داریوش بزرگ علم طب را از انحصار کاهنان معابد بیرون آورد و دارو درمانی جایگزین طب جادویی گردید. پزشکان مصر باستان در حرفۀ خود دقیق بوده و از خود شایستگی و مهارت نشان می داده اند ولی بیشتر به صورت تجربی اقدام به مداوای بیماران می کرده اند. روش های درمانی پزشکان مصری درعهد باستان به نظر پژوهشگران منطقی و عقلانی نبوده است.مصریان درمان های دارویی را در مرحلۀ دوم پس از طب جادویی معتبر و مؤثر می دانسته اند. مصر شاید قدیمی ترین کشوری باشد که کاربرد گیاهان دارویی چون زاج، نعناع، کرچک و تریاک را در برنامه های درمانی خود داشته اند. جراحان مصری پیش از پرداختن به عمل جراحی، ضربه یا چند ضربۀ محدود به نقطۀ معینی از سر بیمار جراحی شونده وارد کرده و او را به این طریق بیهوش کرده، ولی شکافی به استخوان سر بیمار وارد نمی کرده اند. ابتدا عمل جراحی مصریان کاملاً سطحی بوده و جراحی های اندام ها و اعضای داخلی را انجام نمی داده اند. درمان بیماران عمدتاً در منازل صورت می گرفت و درمانگاه و بیمارستان برای معالجات بیماران، تنها معابد مصریان بوده است. روحانیان مصری با درمان های جادویی و به کمک ادعیه، اوراد و افسون تنها برخی از بیماری ها، از جمله بیماری های روحی- روانی را درمان می کرده اند و درمان بیماری های اعضای داخلی بدن نیازمند به دانش پزشکی ویژۀ خود داشت. برخی از پژوهشگران، دانش پزشکی را برخاسته از مصر و گروهی آن را از بابل و آشور و شماری نیز از جزیرۀ رودوس[۹] در یونان باستان می دانند. بدیهی است به پایگاه علم طب در هندوستان و چین نیز در همین پژوهش ها نیز اشاره شده است. در هر صورت سرزمین مصر مقام نخست را در شناخت و گسترش و پرورش این علم در عهد باستان، دارا بوده است. مصریان الهۀ ایزیس [۱۰] را پدید آورندۀ دانش پزشکی و تدوین کننده و ادامه دهندۀ آن را هرمس[۱۱] می دانسته اند. قدیمی ترین پزشک مصری ایمهوتپ[۱۲] نام داشته که در اواسط هزارۀ چهارم پیش از میلاد و حدود ۳۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح می زیسته است[۱۳]. مصریان مقام این پزشک را در حد الوهیت ارتقاء داده اند همانگونه که یونانیان باستان اسقلپیوس (اسکولاپیوس)[۱۴] را رب النوع شفا و درمان می دانسته اند. تشخیص بیماری ها و تجویز شیوه های درمانی به وسیلۀ روحانیان مصری صورت می گرفته است. روایاتی از مصریان باستان شده است که براساس آن چهل و دو دستور کلی و مفصل یا به تعبیری چهل و دو کتاب در زمینۀ پزشکی در مصر بوده است. در این کتاب ها ساختار بدن[۱۵]، انواع بیماری ها، جهازات بدن، بیماری های زنان[۱۶] و بیماری های چشم[۱۷] ، درج شده بوده است. ششمین کتاب از این مجموعه «کتاب مقدس استشمام»[۱۸] نام داشته است. این کتاب در نظر مصریان پایه و اساس دانش پزشکی در جهان باستان بوده است. در این کتاب نشانه های بیماری، شیوۀ تشخیص و درمان آن و سرانجام نتیجۀ درمان مورد بحث قرار گرفته است. بقراط پزشک یونان باستان از این کتاب استفاده کرده است. مصریان قبل از هر چیز سحر و جادو را در شیوه های درمانی خود مؤثر دانسته و این شیوه در جهان باستان کاملاً متداول بوده است و این بقراط بود که طب را به صورت علمی و آکادمیک درآورد و استمرار یافت. تنها اقدامی که کردند پزشک و جادوگر را از یکدیگر متمایز کردند[۱۹]. مصریان به چهار عنصر آب، زمین (خاک)، آتش، و باد اعتقاد داشته و وجود یا جسم را از این چهار عنصر می دانسته اند و براین باور بوده اند که خدایان آدمیان را از جنس خود آفریده و در این جسم روح دمیده اند، و به این ترتیب قلب مهم ترین عضو و یا سلطان بدن به شمار می آمده است. پزشکان مصری عقیده داشته اند که قلب با گذشت زمان، پس از سال های طولانی تغییر نموده و تا پنجاه سالگی به بزرگترین اندازه و پس از آن رفته رفته کوچکتر شده و به حجم و اندازۀ پیشین و آغازین خود بازمی گردد. مصریان باستان حداکثر طول عمر آدمی را یک قرن و رگ های بدن را معبر روح یا جان که عنصر حیات بخش است می دانسته اند. آنان روح را همانند بخاری می دانسته اند که به هنگام وقوع مرگ از بدن خارج می شود. در این هنگام خون در رگ ها از حرکت بازایستاده و منعقد می گردد. پزشکان هند باستان نیز دم (نفس) را عامل و مایۀ زندگی به شمار می آورده اند. در میان پاپیروس های مصریان بخش هایی نیز مربوط به علم طب بوده است. براساس این پاپیروس ها طلسم و افسون مؤثرترین شیوۀ درمانی بوده است. گئورگ ابرز[۲۰] مصر شناس آلمانی به یکی از کامل ترین پاپیروس ها در این زمینه دست یافته است که نام آن را «پاپیروس های ابرز»[۲۱] گذاشته اند. این مجموعه به صورت دائرة المعارف طبی مصریان متعلق به ۱۵۰۰ سال پیش ازمیلاد مسیح است و در آن از انواع دردها و داروها جهت درمان آن ها سخن گفته شده و از داروهایی مانند زیره[۲۲] ، روغن کرچک[۲۳] ، رازیانه[۲۴] و… نام برده شده است. در پاپیروس دیگری که ماسپرو آن را مطالعه کرده است از قول پزشکان مصری چنین آورد است: ضربان نبض و سرعت آن، ورم قلب، سنگینی و ثقل شکم (معده) و رنگ زبان، چشم و پوست … مورد توجه پزشکان مصری بوده است. پزشکان مصری در عهد باستان همگی روحانیان بوده و دستورات دینی و پزشکی با یکدیگر هماهنگ بوده اند. مصریان از خوردن گوشت میش (گوسفند ماده) و خوک و همچنین پیاز و نمک سخت پرهیز می کرده اند. مصریان به وسیلۀ مواد معطر و ضدعفونی کننده محیط زندگی بیماران ار از آلودگی پاک می کرده اند، به سخن دیگر پزشکان مصری بهداشت را بر درمان ترجیح داده و درمان بدون رعایت بهداشت را بی فایده می دانسته اند. به گفتۀ هرودت پزشکان مصری به بیماران خود توصیه می نموده اند که هر سه ماه به وسیلۀ تنقیه مزاج خود را کاملاً پاک کنند. افزون بر داروهای گیاهی فوق، پزشکان مصری برای بیماران خود از زاج، روغن سدر، عسل، مغزو جگر سیاه، کندر و… تجویز می کرده اند. مصریان باستان دارای شربت ها و پمادهایی برای بیماری های داخلی و پوستی برای بیماران بوده اند. مصریان تب بیماران را به وسیلۀ تعریق درمان می کرده اند، این شیوه بعد ها به رومیان انتقال یافت و پزشکان رومی به وسیلۀ خواباندن بیمار در حمام های بخار گرم چون حمام سونا، تب او را کاهش داده و سرانجام برطرف می کرده اند. آنها برای ایجاد سرعت عمل در این کار گل بابونه را با نوعی روغن مخلوط کرده و به بدن بیمار می مالیده اند. آنها برای درمان زخم معده دانه هایی کرچک یا روغن کرچک را به بیمار می خوراندند. همانگونه که اشاره شد، زاج، نعناع و تریاک برای درمان شماری از بیماری ها به کار برده می شده است. مصریان برای تقویت مو داروهای گیاهی به کار می برده اند و خون مارمولک، خون خفاش و کندر را نیز دردرمان پاره ای از بیماری ها ی پوستی مؤثر می دانسته اند. هومر[۲۵] شاعر قرن نهم پیش از میلاد مسیح یونان باستان در کتاب اُدیسه [۲۶] خود از شیوه های درمانی و داروهای مصریان نام برده است. هرودت در تواریخ خود، در مبحثی تحت عنوان سخن دربارۀ مصر یادآورشده است که مصریان کسانی بوده اند که دانش پزشکی را تخصصی کرده و برای هر بخش از این دانش، پزشک مخصوص داشته اند، از جمله از کوروش دوم بنیانگذار سلسلۀ هخامنشی و چشم پزشک مصری اش به نام آمازیس نام برده است. به گفتۀ همین مورخ داریوش یکم نیز از پزشکان مصری در دربار خود استفاده می کرده است. گفتنی است که مصریان داریوش را یکی از شش قانونگذار بزرگ در جهان باستان به شمار آورده اند. آنها می نوس[۲۷] (مینوس پادشاه کرت)، ساسیکس[۲۸] (در زمینۀ ریاضیات از جمله جبر، هندسه و هیئت و نجوم)، سوتریس[۲۹] (احتمالاً فرعون مصر بوده است)، باکوریس[۳۰] آمازیس[۳۱] (وی نیز فرعون مصر بوده است) و داریوش را در این زمینه نام برده اند. طب مصریان در دورۀ حکومت بطالسۀ یونانی تبارکه از نیمۀ دوم سدۀ چهارم پیش از میلاد مسیح بر مصر حاکم شده بودند، کماکان به پویایی خود ادامه داد و مراکز پزشکی مصریان ابداعات و یافته های جدیدی برای یونانیان داشت. ناگفته نماند که کنجکاوی یونانیان در زمینۀ علوم مصریان از جمله دانش پزشکی به اندازه ای بود که پزشکان یونانی پیوسته به دنبال فرصتی بوده اند که به مصر راه یافته و از پزشکان مصری چیزی بیاموزند، علی رغم این تلاش ها که تا حدودی هم برای یونانیان موفقیت آمیز بوده، برخی از رموز و اصول پزشکی مصریان برای یونانیان کماکان اسرار آمیز ماند. کارشناسان، مصر شناسان و پژوهشگران ، طب مصریان را تا حدودی به طب بابلیان همانند و هماهنگ دانسته و براین باور بوده اند که مصریان و بابلیان و نیز آشوریان با ورد و افسون، طلسم و جادو ابتدا به درمان بیماران می پرداختند و به تدریج شیوه های به کارگیری داروها را در قلمرو دانش پزشکی خود متداول کردند. گفتنی است که بسیاری از این داروهای گیاهی از طریق تجارت و از طریق جزایر کرت، سرزمین های اژه ای، بین النهرین، ایران و سرزمین های افریقایی به مصر می رسیده است. رابطه میان پزشکان مصری با سرزمین های دیگر احتمالاً پس از سقوط مصر به دست اسکندر مقدونی در سال ۳۳۳ پیش از میلاد مسیح یعنی ده سال پیش از مرگ اسکندر به تدریج آغاز شده است و با زمام داری بطالسه در مصر، یونانیان و مردمان دیگر رفته رفته با دانش پزشکی و دیگر علوم مصریان آشنا شده اند. داریوش یکم در سال ۵۲۰ پیش از میلاد مسیح در کاخ شوش روحانیان و قانون دانان مصری را به حضور پذیرفت و به آنها تا سال ۵۱۶ پیش از میلاد مسیح به مدت چهار سال مهلت داد تا مجموعۀ قوانین مصریان را تنظیم و برای او بیاوورند تا با مطالعۀ آنها، دستور دهد برای ایرانیان به اجرا درآورده شود.

لینک زیر ادامه مطلب


لینک منبع و پست :مراکز دانش پزشکی در مصر باستان
http://www.horrorfans.rozblog.com/Forum/Catgory/20/Post/42
mohammad بازدید : 295 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (0)
برخی نوشته‌اند که «شنبه» از واژه‌ی «سبت» عبری گرفته شده است. [۱] ذبیح بهروز، دیدگاه دیگری دارد و می‌نویسد: «تقویم‌های ایرانی که در چین پیدا شده و از هشت قرن پیش از میلاد است صورت اصلی و قدیمی «شنبه» یا «شنبد» را که «شام پت» می‌-باشد حفظ کرده‌اند. در ایران روزهای ماه خورشیدی را از نیمه‌ی روز و روزهای ماه قمری را که اساسش بر هفته است از نیمه‌ی شب حساب می‌کردند. معنی «شام پت» نیمه شب است و ربطی به «سبت» ندارد. روز جمعه را در عبری، «یوم شش» می‌گویند و روز شنبه را «یوم سبت» پس در حساب روزهای هفته، «سبت» در عربی و عبری نمی‌تواند جز هفت باشد و در این معنی، این کلمه‌، عربی یا عبری نیست و از این قبیل کلمات خارجی در آن دو زبان بسیار است.» [۲] هرچند نگارنده، می‌پذیرد که «سبت» در اصل صورت تحریف شده‌ای از «هفت» است اما این واژه را با واژه «شنبه» مرتبط نمی‌داند. به باور نگارنده، «شنبه» از دو جزء «شن» + «بک» ساخته شده است. جزء اول‌‌ همان است که در فارسی به معنی «خانه» است. فریدون جنیدی در مورد آن می‌نویسد: «این واژه در واژه‌ی مرکب «گلشن» به معنی «جای گل» یا «خانه‌ی گل» هنوز موجود است. شندف = شن دف نیز که طبلی است، واژه‌ای مرکب است که «خانه‌ی دف» باشد.» [۳] حبیب الله نوبخت، در توضیحِ واژه‌ی «سنکبان» به ریشه‌ی آنکه همین «شن» است اشاره کرده و نوشته است: «شن و زن و خن و کن به اختلاف لهجه یا به تشابه حروف پهلوی با یکدیگر خوانده شده‌اند» [۴] و «خن»‌‌ همان است که امروزه، «خانه» می‌گوییم. نگارنده بی‌گمان است که واژه‌ی «شأن» در عربی نیز از همین ریشه‌ باشد. بخش دوم «شنبه»، واژه‌ی «بک» یا «بغ» است که در فارسی معنی «خدا» یا «ایزد» می‌-دهد. صورت این واژه در زبان پارسی باستان چنان‌که از سنگ نبشته‌های هخامنشی به یادگار مانده است، «بَگَ» [۵] می‌باشد که به معنی «خدا» آمده است. چنان‌که می‌دانیم تبدیل «گ» به «ک» و سپس تبدیل «ک» به «ه» در زبان‌شناسی بسیار رایج است. بدین‌ترتیب معنی دو جزء واژه‌ی «شنبه» مشخص شد بنابراین روی هم‌رفته می‌توان آن را «خانه‌ی خدا-ایزد» یا «جایگاه خدا-ایزد» معنی نمود. می‌دانیم که ایرانیان باستان به هر کدام از روزهای ماه، ایزدی را نسبت می‌داده‌اند چنانکه در نام‌های سی‌روزه‌ی ماه، به یادگار مانده است. آیا به قرینه نمی‌توان برای هر روز هفته، ایزدی را نسبت داد که آن روز، جایگاهِ او باشد؟ به ویژه آن‌که در زبان‌ها و فرهنگ‌های نزدیک به زبان‌ فارسی و فرهنگ‌ ایرانی، همانند این پدیده را داریم. می‌دانیم که امروزه در زبان انگلیسی، به یکشنبه: «Sunday=روز خورشید» گفته می‌شود و یا دوشنبه که «Monday=روز ماه» نامیده می‌شود. آیا نمی‌توان این فرهنگ به ظاهر غربی را به فرهنگ ایرانی بسط داد؟ آیا نمی‌توان احتمال داد که ایرانیان نیز برای هر یک از ستارگان و یا سیارگان که ایزدی [=بغ] منسوب به آنان بوده، جایگاهی [=شن] در نظر گرفته و بر این اساس، نظام گاهشماری بر حسب هفته‌شماری از خود برجای داشته‌اند که در رقابت با نظام گاهشماری ماه-های سی‌روزه، از یاد‌ها رفته باشد؟ نگارنده احتمال می‌دهد که پاسخِ پرسش بالا، آری باشد به ویژه آن‌که «سی روز ماه زردشتی به گونه‌ای به چهار بخش تقسیم می‌گردد: دو هفت روز و دو هشت روز، که بر سر هر کدام از این چهار بخش نام اهورامزدا یا صفت و لقب او «دی» دیده می‌شود.» [۶] می‌توان به نوعی‌ بازتاب «هفته» را در این گاه‌شماری دید به ویژه آنکه دو بخش از این چهار بخش، دقیقاً هفت روز هستند و دو بخش دیگر تنها با یک روز افزایش، هشت روز. به هر روی نگارنده در این گفتار چندان بر بررسی گاهشماری ایران پای‌فشاری نمی‌کند و بررسی دقیق آن را به گفتاری دیگر وامی گذارد و آماج او تنها بیان دیدگاه جدید درباره‌ی واژهٔ «شنبه» بود که به طبع خواننده رسید.

لینک زیر ادامه مطلب


لینک منبع و پست :نگرشی نو بر واژه‌ی شنبه
http://www.horrorfans.rozblog.com/Forum/Catgory/20/Post/43
mohammad بازدید : 185 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (0)
جشن اسفندگان (سپندارمذگان) یکی از جشن‌های ایرانی است که در روز ۲۹ بهمن برگزار می‌شود. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده‌است که ایرانیان باستان روز پنجم اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین می‌دانستند. اگرچه منابع کهن از جمله ابوریحان این جشن را در روز پنجم اسفند ذکر کرده‌اند. ولی با توجه به تغییر ساختار تقویم ایرانی در زمان خیام که پس از ابوریحان میزیست، و سی و یک روزه شدن شش ماه نخست سال در گاهشماری ایرانی، تاریخ ذکر شده در منابع کهن را باید به روز رسانی کرد. امروز بعضی زرتشتیان آنرا در روز اسفند (سپندارمذ – پنجمین روز) از ماه اسفند (سپندارمذ) برابر با بیست و نهم بهمن در گاهشماری خورشیدی امروزین برگزار میکنند. اما موبد کورش نیکنام برگزاری جشن‌ها با استفاده از گاهشماری‌های سنتی با ماه‌های ۳۰ روزه را بی‌توجهی به دانش نجوم و دستاوردهای خیام و موجب ناهماهنگی‌ در جشن‌ها دانسته و لزوم توجه به گاهشماری ملی و رسمی با ماه‌های ۳۱ روزه را یادآور شده است. [۱] بسیاری از پژوهشگران ایران شناس از جمله استادان ابراهیم پور داود، جلیل دوستخواه، رضا مرادی غیاث آبادی، جلال خالقی مطلق و پرویز رجبی زمان درست این جشن را پنجم اسفند می‌دانند و ابداعات جدید در انتقال آن به ۲۹ بهمن را نادرست می‌انگارند. (بنگرید به فهرست منابع و پیوند ها در پایین همین صفحه). استاد ابراهیم پورداود در سال ۱۳۴۱ خورشیدی، روز پنجم اسفند و جشن اسفندگان را به عنوان «روز پرستار» پیشنهاد داد که پذیرفته شد و در تقویم رسمی نیز ثبت گردید. ایشان خود در این باره نوشته‌اند: “در میان جشن‌های بزرگ ایران باستان، سپندارمذگان جشنی است در پنجمین روز از اسفندماه. همین روز شایسته و برازنده است که جشن پرستاران میهن ما باشد”. (پورداود، ابراهیم، مجموعه مقالات آناهیتا، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۴۲، ص ۱۶۵). واژه اسفند واژه فارسی «اسفند» در زبان فارسی امروز، از واژه پهلوی «سپندارمت-Spandarmat» و اوستایی «سپِنتَه آرمَئی تی-SpentaArmaiti» بر گرفته شده است.[۲] پیشینه در گاه‌شماری‌های گوناگون ایرانی، علاوه بر این که ماه‌ها نام داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. برای نمونه روز نخست هر ماه «روز اورمزد»، روز دوم هر ماه، روز بهمن (سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم هر ماه، اردیبهشت یعنی «بهترین راستی و پاکی» که باز از صفات خداوند است، روز چهارم هر ماه، شهریور یعنی «شاهی و فرمانروایی آرمانی» که خاص خداوند است و روز پنجم هر ماه، «سپندارمذ» بوده‌است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به‌عنوان نماد مهر مادری و باروری می‌پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می‌شده‌است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می‌شد، جشنی ترتیب می‌دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمین روز هر ماه، «مهر» نام داشت و که در ماه مهر، «مهرگان» لقب می‌گرفت و می‌بینیم که چگونه هر جشنی با معنی و مفهوم عمیق خود برای مردم شادی می‌آفرید. روز آبان در ماه آبان جشن «آبانگان» است یعنی جشن ستایش آب و روز آذر در ماه آذر جشن «آذرگان» است یعنی جشن ستایش آتش و همین طور روز پنجم ماه دوازدهم (اسفند)، «سپندارمذ» یا «اسفندار مذ» نام داشت که جشنی با همین عنوان می‌گرفتند. «سپندارمذگان» روز زن و زمین است. روز پنجم اسفندماه در همه گاه‌شماری‌های ایرانی به عنوان روز جشن اسپندار مذگان شناخته می‌شود. در باور ایرانى مرد داراى قدرت مردانگى و تفکر و خردورزى بیشترى است، در برابر آن زن نیز داراى مهر ورزى، عشق پاک، پاکدامنى و از خودگذشتگى فراوان ترى است که هر یک از این دو به تنهایى راه به جایى نبرده و حتى روند پویایى گیتى را هم به ایستایى مى کشانند. اگر مردان بدنه هواپیماى خوشبختى اند، زنان موتور آن اند که پیکره بى موتور و موتور بى بدنه هیچ کدام به تنهایى به اوج سعادت نمى رسند بلکه ذره اى حرکت و جنبش هم برایشان ناممکن است. اشوزرتشت خوشبختى بشر را وابسته به میزان دانش و خرد انسان مى داند نه جنسیت و قومیت و رنگ و نژاد و از دیدگاه وى همه انسان‌ها _ همه زنان و مردان _ داراى حقوق برابرند. او دختران را در گزینش همسر آزاد شمرده و عشق پاک و دانش نیک را دو معیار اصلى مى داند و خوشبختى همسران جوان را در زندگى زناشویى در این مى داند که هر یک بکوشند تا در راستى از دیگرى پیشى جویند آیین‌ها در این روز مردان به همسران خود هدیه می‌دادند. مردان زنان خانواده را بر تخت شاهی می‌نشاندند و از آنان اطاعت می‌کردند و به آنان هدیه می‌دادند. این یک یادآوری برای مردان بود تا مادران و همسران خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدت‌ها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار می‌شد همواره این آزرم و احترام به زن برای مردان گوشزد می‌گردید. سپندارمزد نگهبان زمین است و از آنجا که زمین مانند زنان در زندگی انسان نقش باروری و باردهی دارد جشن اسفندگان برای گرامیداشت زنان نیکوکار برگزار میگردد . ایرانیان از دیر باز این روز را روز زن و روز مادر و در حالت کلی این روز را روز عشاق می نامیدند. اختلاف در زمان برگزاری هم‌اکنون بعضی از زرتشتیان ایران، روز سپندارمذ (پنجم) از ماه سپندارمذ (اسفند) را روز ۲۹ بهمن و روز جشن سپندارمذگان می‌دانند که نادرست است چرا که جشن‌ها و فاصله‌های میان آنان در نوشته‌های کهن ایرانی دارای تعریف و اندازه‌های مشخصی است که به مانند دانه‌های یک زنجیر در پیوستگی کامل با یکدیگر هستند. تغییر جای یکی از آنان، موجب گسست همه این رشته خواهد شد. این پیوستگی چنانکه در منابع ایرانی آمده به این شکل است که جشن سده پس از ۴۰ روز از شب یلدا یا چله، و پس از ۱۰۰ روز از اول آبان قرار دارد. همچنین جشن سده، پیش از ۲۵ روز از جشن اسپندگان است. آیین‌ها و دیگر نام‌ها این جشن را با نام‌های جشن برزیگران هم نامیده‌اند.[۳] در روز اسپندگان چند جشن با مناسکی به‌خصوص برگزار می‌شده‌است. نخستین آنان جشن مردگیران یا جشن مژدگیران بود که ویژه زنان بود. در این روز مردان برای زنان هدیه می‌خریدند و از آنان قدردانی می‌کردند.[۴] امروزه نیز بیشترین جنبهٔ مورد تأکید در اسپندگان قدردانی از زنان است. در زمان گذشته -چنانکه ابوریحان روایت کرده‌است- عوام کارهای دیگری هم می‌کردند چون آیین‌های جادویی برای دورکردن خرفستران. اما ابوریحان این آیین‌ها را تازه و نااصیل خوانده‌است.[۴] منبع:tarikhema.ir

لینک زیر ادامه مطلب


لینک منبع و پست :جشن اسفندگان
http://www.horrorfans.rozblog.com/Forum/Catgory/20/Post/44
mohammad بازدید : 348 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (0)
سلام سلام ... امروز داشتم ترانه ای به نام " سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی " رو گوش میدادم ... از اونجایی که قبلا جسته و گریخته ، شنیدم بودم که متن این ترانه ، برای واقعه ای تاریخی سروده شده ، از گوگل کمک گرفتم و به نتیجه جالبی رسیدم که خیلی منقلبم کرد ... و تصمیم گرفتم نتیجه جستجوهام رو با شما دوستان خوب درمیون بگذارم ... شعر این ترانه در اصل به شکله زیره و کمی با ترانه خوانده شده توسط آقای اقبالی متفاوته : آفتاب به سر درخت ناربندان است ..........عاشق به میان کوچه سرگردان است سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی ....................ما را زِ سرِ بریده می ترسانی؟ گر ما زِ سرِ بریده می ترسیدیم.......................در کوچه عاشقان نمی گردیدیم اما کنجکاوی برای دونستن جریان 300 گل سرخ و یک گل نصرانی ( مسیحی ) ، من رو با قسمتی از تاریخ مشروطه ایران آشنا کرد که تا امروز ، ازش اطلاعی نداشتم ... گل نصرانی شعر ، اشاره به " هاوارد باسکرویل " ، معلم مسیحی مدرسه مموریال تبریز داره که برای شکستن محاصره تبریز در دوران استبداد صغیر محمد علی شاه ، جونش رو فدا می کنه ... بهتره خلاصه داستان رو به نقل از ویکیپدیا بخونیم : هوارد کانکلین باسکرویل غریبه‌ی آشنا‌ هوارد کانکلین بسکرویل (Howard Conklin Baskerville) باسکرویل در ۱۰ آوریل ۱۸۸۵ م. در شهر نورث پلات در ایالت نبراسکا آمریکا متولد شد، و در ایالت نیوجرزی تحصیل نمود. هاوارد باسکرویل در سال ۱۹۰۷ پس از فارغ التحصیلی از مدرسه علوم دینی-الهی پرینستون خاصه‌ی کشیشان کاتولیک برای تدریس در مدرسهٔ آمریکایی مموریال تبریز ( American Memorial School in Tabriz) تاسیس ۱۸۸۱، از مدارس قدیم شهر تبریز بود که توسط مبلغین مذهبی آمریکایی اداره می‌شد.) ، در پاییز ۱۹۰۸ به تبریزآمد. ورود هاوارد باسکرویل به ایران مقارن با دوره‌ای بود که محمد علی شاه قاجار در تهران مجلس را به توپ بست و اساس مشروطه را برچید و دوره استبداد صغیر را در ایران حاکم کرد. باسکرویل در مدرسه تاریخ عمومی درس می‌داد، اما به خواست شاگردان مدرسه و معلمان مدرسه مانند مرحوم شریف‌زاده تدریس حقوق بین‌الملل را نیز بر عهده گرفت. در همان دوران مردم تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان برای اعاده مشروطیت به پاخاستند و به دنبال این حوادث خونین دسته‌ای نیز در تبریز به نام فوج نجات تشکیل شد. باسکرویل که دوره سربازی را در آمریکا دیده بود، به قول خودش به جای نقالی تاریخ مردگان تصمیم گرفت تمرین نظامی به جوانان فوج نجات بیاموزد. در همین ایام مرگ سید حسن شریف‌زاده دوست و یار نزدیک باسکرویل چنان او را منقلب کرد که در جواب همسر کنسول آمریکا که از او خواسته بود از صف مشروطه‌خواهان جدا شود، ضمن پس دادن پاسپورتش گفت: تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست. در سال ۱۹۰۸، در هنگام انقلاب مشروطه ایران، باسکرویل تصمیم به پیوستن به مشروطه خواهان و نبرد علیه سلطان مستبد قاجار، محمد علی شاه ظالم و سلطنت طلبان گرفت. درحالیکه ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی رضایت قلبی به این کار نداشتند. نیروی استبداد با محاصره شهر تبریز آنرا به قحطی کشانده بود، هاوارد باسکرویل در روز ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ م. (۳۰ فروردین ۱۲۸۸ شمسی)، یگانی 300 نفری از مجاهدان فوج نجات را در پیکار علیه نیروهای سلطنتی و شکستن محاصرهٔ تبریز رهبری می‌کرد. اما ضربت یک گلوله از جانب استبداد قلب وی را در هم شکافت و در همان دم جان باخت و شهید شد. تنها درحالی که ۹ روز از جشن تولد ۲۴ سالگی او می‌گذشت. مرگ باسکرویل برای تبریزی‌ها سخت گران و ناگوار افتاد، تشیع جنازه باشکوهی برای او در تبریز به راه انداختند و او را در گورستان ارمنی‌های تبریز دفن کردند. بعدها تفنگ هاوارد باسکرویل بهمراه فرشی منقش به صورت او توسط بافندگان تبریزی بافته شد و برای مادر باسکرویل در آمریکا به نشان تقدیر از شجاعت و ایثار او فرستاده شد که البته هیچ گاه به مادرش نرسید. هاوارد باسکرویل در گورستان مسیحیان ارمنی تبریز به خاک سپرده شده‌است آلبوم، مجسمه و تابلویی از هاوارد باسکرویل در خانه مشروطه تبریز وجود دارد. // نتیجه اینکه ممکنه عده ای بخوان بخاطر منافع خودشون انسان ها رو در بند ملیت ، قومیت و ... نگه دارند ولی در آخر این انسانیته که باقی می مونه و عشق به آزادی ، عدالت و دوستی ، همه این بندها رو پاره می کنه ... مطالعه ی کامل روایت هاورد باسکرویل در پایان ، متن ترانه آقای اقبالی رو هم براتون میذارم که خوندنش ، خالی از لطف نیست ... [quote]سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی ما را ز سر بریده می ترسانی ما گر زسر بریده می ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم ... در محفل عاشقان خوشا رقصیدن دامن زبساط عافیت برچیدن در دست سر بریدهٔ خود بردن در یک یک کوچه کوچه‌ها گردیدن ... سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی مارا ز سر بریده می ترسانی ما گر زسر بریده می ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم ... هرجا که نگاه می کنم خونین است از خون پرنده ای گلی رنگین است در ماتم گل پرنده می موید و گل از داغ دل پرنده داغ آجین است فانوس هزار شعله اما در باد می سوزد و سرخوش است و چین واچین است یعنی که به اشک و مویه خود گم نکنی از عشـق هر آنچه می رسد شیرین است ... سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی مارا ز سر بریده می ترسانی ما گر زسر بریده می ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم ... در آتش و خون پرنده پر خواهد زد بر بام بلند خانه پر خواهد زد امشب که دوباره ماه بالا آمد می آید و باد پشت در خواهد زد یک ساقهٔ سـبـز در دلم خواهد کاشت مهتاب بر آن شبنم تر خواهد زد صد جنگل صبح در هوا می شکفد خورشید به شاخه‌ها شرر خواهد زد ... سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی مارا ز سر بریده می ترسانی ما گر زسر بریده می ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم.... [/quote]

لینک زیر ادامه مطلب


لینک منبع و پست :سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی ...
http://www.horrorfans.rozblog.com/Forum/Catgory/20/Post/46
mohammad بازدید : 246 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (0)
تخت‌جمشید این‌بار هم خبرساز شد. آخرین بار که تخت جمشید برای چندمین بار بر سر زبان‌ها افتاد، سال گذشته و درست هنگام انتشار تصاویری از آبگرفتگی‌ها در این محوطه باستانی بود که به سؤال از معاون اجرایی کنونی رئیس‌جمهور در مراسم تودیع از سازمان میراث فرهنگی نیز انجامید. علاوه بر این، وجود گلسنگ‌ها در دیواره‌های سنگی تخت جمشید نیز مطرح شد که مسعود علویان صدر، معاون حفظ، احیا و ثبت آثار تاریخی کشور تصاویر انتشاریافته از گلسنگ‌های تخت جمشید که منجر به ترکیدگی و خردشدن سنگ‌های تخت جمشید می‌شود را حاصل فتوشاپ و استفاده از حقه‌های تصویری خواند. تصاویر جدید اکنون تصاویر منتشر شده از تخت‌جمشید بیان می‌کند که دیواره‌های بازسازی شده گلی در محوطه تخت‌جمشید دچار ترک‌خوردگی شده و وضعیت دیواره‌های موزه ایجاد شده در این محوطه باستانی نیز چندان مناسب نیست. در تصاویر انتشار یافته همچنین نشان داده شده که بخشی از دیواره سنگی در قسمت پلکان تخت جمشید مزین به گل‌های لوتوس، به گفته برخی باستان‌شناسان و گل‌های انار به گفته برخی دیگر، دچار ترک‌خوردگی شده است. در این میان قسمت‌های مربوط به ستون‌ها در بخش بازسازی شده نیز وضعیت خوبی ندارند. مدیر انجمن دوستداران میراث فرهنگی مرودشت درخصوص وضعیت تخریبی ایجاد شده در تخت جمشید به خبرگزاری مهر گفت: ترک سنگ‌ها یکی از عظیم‌ترین بناهای سنگی جهان را در معرض خطر ریزش قرار داده است. دروازه ملل، در خطر محمد اسدپور همچنین به افزوده شدن بر میزان ترک‌های موجود در سازه‌های تخت جمشید اشاره کرد و افزود: زمانی که از پلکان‌ها وارد تخت جمشید می‌شویم در دروازه ملل ستون‌هایی وجود دارد که ترک‌خوردگی‌های آنها جدید است. وی گفت: به مرور زمان، سنگ‌ها تحت‌تأثیر فرسایش، باران‌های اسیدی و شرایط آب و هوایی، فسیل شده و یکسری ترک‌هایی در آنها به‌وجود می‌آید که به‌دلیل کنترل نکردن این وضعیت از سوی مسئولان و متخصصان، ترک‌ها روز به روز بیشتر می‌شود. مدیر انجمن دوستداران میراث فرهنگی مرودشت گفت: در دیواره‌های دروازه ناتمام ترک‌هایی دیده می‌شود و علاوه بر این، کاخ صد ستون نیز ترک‌های زیادی برداشته که به راحتی قابل مشاهده است. کاخ‌موزه ترک برداشت وی افزود: در گذشته نیز تخت جمشید ترک‌هایی داشته اما با مشاهده ترک‌های مختلف در این بنا می‌توان متوجه شد که بیشتر آنها مربوط به زمان حال است. وی گفت: در درگاه ورودی کاخ موزه شکاف‌ها و ترک‌های متعددی در بخش شرقی این بنا قابل مشاهده است که حتی باعث انحنای یک ستون شده است. اسدپور تاکید کرد: اگر این روند ادامه داشته باشد در آینده‌ای نه چندان دور با فروپاشی نمای کنونی روبه‌رو خواهیم بود زیرا هر لحظه بر ترک‌های سنگ یا دیواره‌ها افزوده می‌شود. شیوه نگهداری از سازه‌های بازمانده از تمدن باستانی ایران در تخت جمشید همواره مورد انتقاد باستان‌شناسان و کارشناسان حفاظت از بناهای تاریخی بوده است. اکنون خبر افزایش ترک‌ها در سازه باستانی تخت‌جمشید بار دیگر مطرح شده است. کسی پاسخگو نیست دکتر کامیار عبدی، باستان‌شناسی که کاوش‌ها و بررسی‌های بسیاری در تخت‌جمشید انجام داده است در گفت‌وگو با همشهری ماجرای ترک خوردن سنگ‌ها در این سازه باستانی را موضوعی جدید ندانست. کامیار عبدی گفت: متأسفانه ستون‌ها و سازه‌های تخت جمشید در حال ترک خوردن است و هیچ‌کس نیز پاسخگوی این وضعیت نیست. عبدی با اشاره به ترک‌های موجود در تخت جمشید افزود: این موضوع جدید نیست؛ به‌عنوان مثال در مدت ۴سالی که به تخت‌جمشید می‌رفتم یکی از ساقه ستون‌ها که به زمین افتاده بود از هم پاشید و ده‌ها سال است که همین وضعیت در تخت‌جمشید جریان دارد. نیاز به تیم حفاظت از سنگ‌ها وی با تاکید بر لزوم استقرار تیم حفاظت از سنگ‌ها در محوطه تاریخی تخت جمشید گفت: اگر خوشبینانه به موضوع نگاه کنیم باید بگویم که با ادامه این وضعیت ۵۰ سال دیگر تنها یک کپه خاک از تخت جمشید باقی می‌ماند. کامیار عبدی تاکید کرد: روش‌هایی برای حل مشکل باکتری‌هایی که طی سال‌ها در میان سنگ‌های تخت جمشید ماندگار شده و مشغول خوردن سنگ‌های این بنای باستانی هستند وجود دارد و با ترکیبات شیمیایی می‌توان میکروارگانیسم‌های موجود در سنگ‌های تخت جمشید را از بین برد ولی متأسفانه هیچ‌کس به فکر نیست. درحالی‌که کامیار عبدی نیز نسبت به بی‌توجهی‌ها در نگهداری تخت جمشید گلایه دارد، محمد اسدپور، مدیر انجمن دوستداران میراث فرهنگی مرودشت اعلام کرد: اگر ترک‌ها به‌صورت گسل و شکاف باشد و یکی از کاخ‌ها تخریب شود، دیگر نمی‌توان کاری انجام داد و ضروری است که کارشناسان راهکارهایی اساسی برای حفاظت از تخت جمشید ارائه بدهند. منبع:tarikhema.ir

لینک زیر ادامه مطلب


لینک منبع و پست :۵۰ سال دیگر از تخت جمشید تل خاکی می‌ماند
http://www.horrorfans.rozblog.com/Forum/Catgory/20/Post/47
mohammad بازدید : 263 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (0)
شیراز شهری است که در قرن اول هجری بنیان نهاده شده‌است. چنین پیداست که بنیان گذاران این شهر نام شیراز را از نام قلعه‌ای که از پیش از اسلام در نزدیکی محل فعلی شهر با نام شیراز وجود داشته، به عاریت گرفته‌اند. [۱]شیراز یکی از شش شهر اصلی دارای آثار باستانی ایران یعنی شیراز، اصفهان، کرمان، یزد، تبریز و کرمانشاه می‌باشد.[نیازمند منبع] تاریخ شیراز از نگاهی کلی نام شیراز ظاهراً در الواح عیلامی مکشوف در تخت جمشید به صورتهای : ,ish-si-ra-Ti ,is-si-Shir ,ish-si-is-ra-Ti ish-si-is-ra-Shi آمده و تدسکو در مجله انجمن شرقی آمریکایی حدسی زده‌است و نام این شهر را از دو کلمهٔ شر (بمعنی خوب) + راز (همریشهٔ رز [ مو ]) گرفته ولی استاد بنونیست و استاد هنینگ این وجه اشتقاق را نپسندیده و آنرا رد کرده‌اند و گفته‌اند که «شر» به معنی خوب در لهجه‌های شرق ایران و همچنین در یک لغت پارتی (ضمن ترکیب) آمده و در لهجه‌های جنوبی و غربی سابقه ندارد. (از حاشیهٔ برهان چ معین).[۲] روایت است که بانی این شهر محمدبن قاسم بن عقیل پسرعم حجاج بن یوسف بوده‌است . [۳] شهر شیراز در قدیم بکلی دایرهٔ نامنظمی بوده‌است که اطراف آنرا حصار و برجهایی فراگرفته و محیط حصاری آن قدری بیش از یک فرسخ و دارای شش دروازه بوده‌است و قسمت داخلی آن به یازده محله تقسیم می‌شد.[۴] در سال ۴۳۰ هَ . ق . امیر ابوکالیجار شهر استخر را خراب کرد و جمعیت آنرا به شهر جدید شیراز سوق داد و بزودی این شهر رونق یافت و آباد گردید ولی پس از زلزله‌های متعدد و هجوم طوایف مختلف آنرا به طور مکرر خراب کرد. در ۷۹۵هَ . ق . امیر تیمور آنرا خراب نمود. اما در سال ۱۱۸۰ هَ . ق . کریمخان زند شیراز را پایتخت خود قرار داده حصاری به دور آن کشید و کوچه‌های آنرا سنگ فرش کرده و بازار وکیل را ساخت . در ۱۸۱۳ و ۱۸۲۴ م . زلزله آنرا خراب کرد.[۵] در شهر شیراز در زمان عضدالدوله کتابخانهٔ بسیار مهمی بوده که مانند کتابخانه‌های فعلی کشورهای بزرگ جهان دارای قفسه‌های متعدد و هر یک از آنها شامل کتب راجع به یکی از شعب علوم بود. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص ۲۱۸ - ۲۲۲).[۶] شیراز از اقلیم سیم است و به روایتی شیرازبن طهمورث آنرا ساخته بود و خراب شد و به قولی در زمان قدیم آن سرزمین شهر فارس نام داشته‌است و به فارس بن ماسوربن سام بن نوح منسوب بوده، صحیح آن است که در زمان اسلام محمدبن یوسف ثقفی برادر حجاج بن یوسف آن را ساخت و بازسازی کرد و به روایتی دیگر محمدبن قاسم بن ابی عقیل آنرا بازسازی کرد.[۷] هیچ گاه این شهر از اولیاء خالی نبوده‌است و بدین سبب به آن برج اولیا می‌گفته‌اند. شیراز در زمان معموری دوازده دروازه و نوزده محله داشته‌است، ولی نُوّاب کریمخان زند آنرا به شش دروازه و یازده محله تقسیم کرده بود. بدین ترتیب : اول دروازهٔ باغ شاه . دوم دروازهٔ اصفهان . سوم دروازهٔ سعدی . چهارم دروازهٔ قصابخانه . پنجم دروازهٔ شاه داعی . ششم دروازهٔ کازرون . از یازده محله به پنج محلهٔ آن حیدری خانه می‌گفتند، مانند: محلهٔ اسحاق بیگ و بازار مرغ و بالاکفت و درب شاهزاده و میدان شاه، و به پنج محلهٔ آن نعمتی خانه می‌گفتند، مانند محلهٔ درب مسجد و سرباغ و سردزک و سنگ سیاه.محله‌های لب آب و یهودان در جدا از محله‌های مذکور بوده‌اند. روایت است که بانی این شهر محمدبن قاسم بن عقیل پسرعم حجاج بن یوسف بوده‌است .[۸] تاریخ به طور جزیی پیدایش بنوشته جان لیمبرت، ایران شناس، دیپلمات و مدرس سابق دانشگاه پهلوی شیراز، شیراز همیشه در طول تاریخ خود مرکز فارس نبوده‌است. شیراز طبق استانداردهای ایران شهری جدید بشمار می‌آید. تاریخنگاران اسلامی بر این عقیده هستند که شیراز در قرن اول هجری به توسط عبدالملک مروان بنیان نهاده‌شده‌است. یک تاریخنگار محلی در مورد شیراز می‌نویسد: جایی است که هیچگاه با بت پرستی آلوده نشده‌است. در نوشته‌های حمدالله مستوفی معتقد است که معتبرترین روایت این است که محمد برادر حجاج ابن یوسف پس از تبلیغ اسلام شهر شیراز را بنیان، یا دوباره بنیان می‌نهد. بگفته حمدالله مستوفی روایت دیگری است که این کار توسط برادر زاده او محمد ابن قاسم ابن ابی عقیل انجام شده‌است. او تاریخ این کار را سال ۷۴ هجری می‌نویسد. [۱] لیمبرت عنوان می‌دارد که می‌بایست نشانه‌هایی از سکونت پیش از اسلام در محل یا نزدیک شهر وجود داشته‌است که نام شهر را به آن داده‌است. مخصوصا با توجه به اشاره‌ای که حمدالله مستوفی داشته‌است. لیمبرت عنوان می‌دارد که کتیبه‌ای عیلامی در تخت جمشید حاوی نام قلعه‌ای بنام تیرازیس است یا شیرازیس است. او با توجه با اشارات موجود در منابع اسلامی و سایر اسناد و شواهد باستان‌شناسی همچنین با توجه به مهر‌هایی مربوط به اواخر ساسانی و اوایل اسلام حاوی نام شیراز یافت شده در محل قصر ابونصر، معتقد است که قصر ابونصر در شرق محل کنونی شهر شیراز در نزدیکی روستای سعدی قلعه‌ای بوده که شیراز نام داشته‌است. او چنین نتیجه می‌گیرد که محل اولیه شیراز، این استحکامات موجود در محل قصر ابونصر بوده که همان محل قلعه تیرازیس یا شیرازیس یاد شده در لوح تخت جمشید است و بعدها پس از آنکه شهر فعلی شیراز در نزدیک این قلعه بنیان نهاده شده، این شهر نام خود را از این قلعه در حوالی شهر به یادگار گرفته‌است. [۱] پس از اسلام پس از حمله اعراب به ایران و انحطاط شهر استخر، اهمیت شهر استخر به شیراز منتقل شد. در قرن چهارم و پنجم هجری قمری سلسله آل بویه فارس، شیراز را به پایتختی برگزیدند و مساجد، قصرها، کتابخانه و حصاری در آن بنا نمودند. در حمله چنگیز خان مغول، شیراز از تخریب و قتل عام در امان ماند چرا که حکمرانان محلی به پرداخت مالیات به مغولان رضایت دادند. شیراز همچنین از قتل عام تیمور نیز در امان ماند زیرا شاه شجاع، فرماندار فارس تسلیم شد.[۹] در قرن سیزدهم میلادی، بدلیل رونق علم، فرهنگ و هنر، شیراز به دارالعلم مشهور شد. تعداد زیادی از شاعران، صوفیان و فیلسوفان مشهور ایرانی در شیراز متولد شده‌اند که سهم مهمی در به شهرت رسانیدن شیراز داشته‌اند. از بین انها می‌توان سعدی، حافظ، روزبهان و ملاصدرا را نام برد.[۹] در دوره صفویه و حکومت شاه عباس، شیراز تحت زمام امام قلی خان دارای رونق بود و وی بناهای با شکوهی در شیراز ساخت. پس از حمله افغانها به ایران و سقوط صفویه، دوران نزول شیراز آغاز گشت و سپس با شورش حکمرانان محلی در دوره افشاریان بر علیه نادر شاه، این وضع بدتر گشت. نادر شاه سپاهی را روانه شیراز کرد و شهر پس از چندین ماه محاصره سقوط کرد. پس از این حمله بسیاری از بناهای با شکوه شیراز از بین رفت و جمعیت شیراز به ۵۰۰۰۰ نفر، یعنی ربع جمعیت قرن پیش از آن تنزل یافت.[۹] شیراز باز بسرعت رونق یافت. کریم خان زند شیراز را به‌عنوان پایتخت سلطنت خود برگزید. وی با استخدام ۱۲۰۰۰ کارگر، اقدام به ساخت قلعه‌ای در مرکز شهر و خندقی دورتادور شهر نمود. وی همچنین به ساخت مسجد، حمام، آب انبار و بازار اقدام نمود. در دوره زندیه همچنین شیراز دارای سیستم آبیاری و زهکشی گردید. پس از کریم خان، جانشینان وی موفق به حفظ سلسله زندیه نشدند و پس از روی کار آمدن قاجارها، آقا محمد خان قاجار پایتخت را به تهران منتقل نمود. در دوره قاجاریه نیز شیراز از اهمیت خاصی برخوردار بوده‌است و حکمرانی شیراز همواره به‌عنوان امتیاز ویژه‌ای بوده که به حکمرانان داده می‌شده‌است. بسیاری از باغها و ساختمانهای شیراز در این دوره ساخته شده‌است. نوسازی شیراز از دوره پهلوی آغاز گشت. در این دوره چندین بیمارستان، دانشگاه و کارخانه در شیراز ساخته شد که مهم‌ترین آنها را بترتیب می‌توان بیمارستان نمازی، دانشگاه شیراز و پالایشگاه نفت شیراز دانست.[۹] پس از انقلاب، احیا و مرمت آثار تاریخی مورد توجه قرار گرفته‌است که از مهم‌ترین کارهای انجام گرفته می‌توان به احیای ارگ کریم خان، مرمت و بازسازی آرامگاه خواجوی کرمانی و دروازه قرآن، حمام وکیل و حافظیه اشاره نمود.[۹] اعتبار شهر [ویرایش] در دورهٔ خلفای نخستین اسلام این شهر معروف بوده‌است. در طی تاریخ ایران چند بار پایتخت گردیده‌است. در زمان اتابکان فارس مخصوصاً دورهٔ سعدبن زنگی و پسرش ابوبکر شیراز اعتبار کلی داشت . آخرین بار در زمان زندیه - مخصوصاً حکومت کریمخان - شیراز به اوج اعتبار خود رسید. ابنیهٔ مهم از آن دوره تاکنون به یادگار مانده که به بناهای وکیل معروف است . [۱۰] اقتصاد شیراز در آغاز قرن بیستم در گزارش هیئت بازرگانی هند بریتانیا اعزامی به جنوب شرق ایران که در ۱۹۰۵ میلادی ۱۲۸۳ خورشیدی منتشر شده‌است وضعیت شیراز این‌گونه ترسیم شده‌است. جمعیت: ۶۰ هزار نفر. سرمایه تجار در بانک شاهنشاهی ایران شعبه شیراز: ۶۰ میلیون تومان. محصولات صادراتی:محصولات اصلی صادراتی:تریاک، پنبه، فرش، خورجین، صمغ، بادام، کشمش، خشکبار، هلو، پوست روباه، گوسفند، اسب، شاخ و... حجم صادرات: پنبه، تقریبا ۱۴ تا ۱۵ هزار عدل(هر عدل حدود ۷۴ کیلوگرم)، بیشترین حجم پنبه به روسیه صادر می‌شود. ۴۸۰۰ تا ۵۰۰۰ لول تریاک، (تریاک به کشورهای چین، بریتانیا و آمریکا صادر می‌شود.). ۳۶ هزار کیسه تنباکو (هر کیسه ۴۵ و سه دهم کیلوگرم.)، صادرات تنباکو در انحصار ادارهٔ تنباکوی ترکیه‌است. در ۱۹۰۴، ۶۰۰ عدل فرش از شیراز به خارج از کشور صادر شده‌است که مقصد این صادرات عمدتا شبه جزیره عربستان، ترکیه و مصر بوده‌است.[۱۱] منبع آب شهر آب شهر از نهری بوده‌است موسوم به نهر رکنی که رکن الدوله ٔ دیلمی آنرا ساخته‌است.[۱۲] منبع:ویکی پدیا

لینک زیر ادامه مطلب


لینک منبع و پست :پیشینه شیراز
http://www.horrorfans.rozblog.com/Forum/Catgory/20/Post/48
mohammad بازدید : 282 جمعه 10 مهر 1394 نظرات (0)
معرفی نام و نشان خدایان کاسی (اسلاف لُران) این نگاره توسط انی کاظمی در تاریخ ۱۹م مهر، ۱۳۹۰ و در دسته "اساطیر کاسی" ارسال شده است. نویسنده : انی کاظمی کاشو (کاسی) و کاشیتو (کاسیتو) ایزد و الهه قبیله ای کاسیان ایزدان شراب به شمار می رفتند. قصر شیرین به نام الهه کاسیتو بیت ماتی (خانه شراب) نامیده می شد. نامهای ماد، لُر و کاسی جملگی به معنی شراب و دُرد شراب هستند. قصر شیرین در واقع قصر شراوین یعنی شهر الهه شراب معنی می داده است. در هندوستان ماد (شراب) نام دیگر الهه وارونی است. لذا کاسی و کاسیتو همانند وارونا و وارونی ایزدان آسمان نیز بوده اند. شیمالی الهه قلل کوهستان و گامزن بر قلل برفی بود. کلمهً شمال (سرزمین سرما) از نام وی اخذ شده است. نام دیگر وی شیبارو (رونده بر شیب و بلندی) است. شوکامون (با شکوه درخشان) یا شومو (منسوب به شمع) خدای آتش زیر زمینی و حامی سلاله شاهی بوده است. سمبلهای وی یک شمع و شیر درنده بوده است. نام دیگر وی ایمیریا (ایزد دانای مرگ و میر خاندان شاهی) بوده است. در نزد هندوان و پارسیان وی یمه یا ییمه (یعنی همزاد،جم، جمشید) نام داشت. همانکه تخت جمشید به نام وی خوانده شده است. هرودوت میگوید آمس تریس زن خشایارشا برای وی چندین بچه قربانی نمود تا بر طول عمرش بیفزاید. همزاد وی باید همان الهه سر سبزی و جهان زیرین یعنی میریزیر بوده باشد که نزد ارامنه و پارسیان ساسانی ساندرامت و سپنت آرمئیتی نامیده شده است. هاربه (کامل) و شیخو یا شیپاک (مار افعی) از خدایان بسیار معزز و محترم بودند و با خدایان بابلی انلیل (سلطان خدایان) و خدای هوا و مردوک خدای دولت بابل یکسان بودند. مطابق اعتقادات ارامنه هاروت (هاربه کوهستان) و ماروت (مار کوهستان=شیخو/شیپاک کوهستان) ابرها را برای الهه ساندرامت (میریزیر) بر کوه آرارات رهنمون میشدند. خدای خورشید ساخ (دوستی= مهر) یا شوریاش (سوریاش= خورشید) نام داشت. هوتها (هود قرآن رهبر قوم عاد= انجمنی و دور دست) و اوبریاش (بالایی) نامهای خدای رعد و باران می باشند. گیدار (کشنده، ایندره هندوان، بهرام) و ماراتاش (جنگاور درخشان) نامهای خدای جنگ بوده اند. دونیاش خدای زمین بخش بوده است همانکه در اوستا هئوشینگه (یعنی فراهم آورنده زمین خوب) شده است. دور ایزد فراوانی و فراخی است. سرانجام کامولّ اهورامزدای کاسیان اسلاف لُران و ائای سومریان است: در زبان لُری کا به معنی سرور و مولا به معنی دانا و تحصیل کرده است. بنابراین کامولّ ایزد دانای کاسیان که با اِئای سومری ایزد دانای زمین و سرور معبد آبهای ژرف مطابقت داده می شده است؛ همان است که بعداً نزد پارسیان به شکل اهورا مزدا (یعنی سرور دانا) مورد پرستش قرار گرفته است. مسلم به نظر می رسد نام دیگر کامول (ایزد چشمه آبهای نیرومند یا سرور دانا) همان دونیاش بوده است که تصور میشد به شکل اژدهای نیرومندی بر اریکه حکومت زمین نشسته است. این نام را خدای زمین بخشنده معنی نموده اند. چنین می نماید مأخذ کلمهً عربی دنیا (در اصل زمین و آبها) نام همین خدای کاسی است. چنانکه شیمالیا (الهه گامزن بر قلل کوههای پر برف) منشأ نام شمال در زبان عربی است. از سوی دیگر دونیاش کامول معادل همان هوشنگ اساطیر ایرانی است که در اوستا هم به معنی فراهم آورنده زمینهای خوب است و هم به معنی داناست چه در پیدایی جشن سده وی را نیز در رابطه با مار می بینیم. خدای معادل دونیاش در بابل یعنی ائا نیز غالباً ماروش تجسم می شده است. همان که مار خردمند بهشت عدن و فریب دهنده آدم/آداپا و حوا به شمار رفته است. در اساطیر کاسی نام تهمورث را معادل هاربه (ایزد کامل، ایزد هوا) می بینیم و جمشید را معادل کاشّو (کاسی) ایزد جام شراب در می یابیم. پس در اساطیر ملی ایران اسامی پادشاهان پیشدادی خونیرث (=سرزمین ارابه های درخشان، منظور واشوکانی پایتخت آریائیان میتانی در شمال سوریه) با نام خدایان آریائیان کاسی در آمیخته است. جالب است که مطابق روایات اوستایی نیز حکومت پیشدادیان به دست ضحاک (خندان= آَشّور، خدای ملی آشوریان) منقرض شده است. در واقع اژی دهاک (دونیاش و مردوک=ضحاک ماردوش) و ضحاک (آشّور) نام سه خدای مختلف بوده اند که در اوستا یکی شده اند. از این جاست که مکان اژی دهاک کاسی شهر کرند و مکان اژی دهاک بابلی شهر بابل به شمار آمده است. در مجموع معلوم میشود که مادها هم چنانکه از اوستا بر می آید از خدا پادشاهان آریائیان میتانی و کاسی خبر داشته اند و حکومت ایشان را مقدمه تاریخ خود (کیانیان) قرار داده بوده اند. منبع:tarikhema.ir

لینک زیر ادامه مطلب


لینک منبع و پست :اساطیر کاسی
http://www.horrorfans.rozblog.com/Forum/Catgory/20/Post/49

تعداد صفحات : 47

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 468
  • کل نظرات : 61
  • افراد آنلاین : 55
  • تعداد اعضا : 226
  • آی پی امروز : 233
  • آی پی دیروز : 72
  • بازدید امروز : 468
  • باردید دیروز : 476
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,482
  • بازدید ماه : 2,482
  • بازدید سال : 52,371
  • بازدید کلی : 472,522